درباره صادق عباسی

در این صفحه به معرفی صادق عباسی مربی و مدرس مهارت های زندگی و مدیر مجموعه آموزشی آرام روان می پردازیم.

صادق عباسی

داستان زندگی صادق عباسی از زبان خودش

دوران دبیرستان

یادم می‌آید از دوران دبیرستان در فکر یک کسب‌وکار مستقل و درواقع پول درآوردن بودم. دوست داشتم که دستم توی جیب خودم باشد و از پدرم پول نگیرم.

آن موقع که خیلی‌ها دنبال سرگرمی و بازی پلی‌استیشن و دیدن فیلم‌های روز و خوشگذارنی بودند، من با یک جعبه چوبی و یک چهارپایه سر خیابان‌ها مشغول فروختن سیگار بودم.

من در یک خانواده مذهبی و تقریباً پرجمعیت با یک پدر کارمند و یک مادر خانه‌دار زندگی می‌کردم. خُب پدر عزیزمان با یک حقوق کارمندی ناچیز مجبور بود که زندگی ۸ نفر را اداره کند.

تفکر من این بود که خودم کار کنم و حداقل بخشی از هزینه‌ها را از دوش پدر بردارم.

سوابق کاری من

بعد از چند ماه سیگار فروختن، این شغل کاذب را کنار گذاشتم، چون واقعاً این کار رو دوست نداشتم هرچند سود خوبی داشت!

(داخل پرانتز باید بگویم خیلی کنجکاو بودم تا بفهم به چه علت عده‌ای از آدم‌ها باافتخار و غرور زیادی پول می‌دهند و سیگار می‌خرند تا آن را دود هوا کنند! به همین خاطر یک روز تصمیم گرفتم تا این افتخار و غرور را تجربه کنم و در عرض چند ساعت حدود ۱۰ نخ سیگار ارزان‌قیمت و گران‌قیمت را تست کردم! خدا را شاکرم که بعدازآن گلودرد شدیدی گرفتم و داشتم خفه می‌شدم، درنتیجه باعث شد تا برای همیشه این غرور و افتخار را کنار بگذارم).

با توجه به اینکه جثه خوبی داشتم گفتم از زور و بازوی خودم استفاده کنم! و مدتی هم کار کارگری ساختمانی را انجام دادم.

بعدازآن در دو شرکت دیگر به مدت ۳ ماه کارگر بخش خدمات بودم و کارهای سخت و سنگینی رو انجام می‌دادم. البته بدون مجوز! چون یکی از شرایط کار کردن داشتن کارت پایان خدمت بود!

دوران سربازی

بالاخره دیپلمم را در رشته علوم تجربی گرفتم. در دانشگاه قبول شدم و ثبت‌نام کردم. ولی به دلیل مشکلات مالی مجبور به انصراف از دانشگاه شدم و عازم خدمت مقدس ۲ ساله سربازی شدم!

(برعکس کسانی که می‌گویند دوران سربازی بهترین دوران است و آدم می‌سازد، برای من بدترین دوران زندگی‌ام بود چون ۲ سال تمام بدون هیچ هدف و نتیجه‌ای بهترین دوران عمرم سپری شد).

هفت سال دوران کودکی، دوازده سال تحصیلات بی‌نتیجه و دو سال عمر مقدس در خدمت مقدس به پایان رسید!

(چون همان‌طور که می‌دانید این دوازده سیزده سال تحصیلی هم دقیقاً مثل دوران سربازی، آدم می‌سازد! آدم ماهر، صادق، درستکار، باایمان، پول‌ساز، کارآفرین و…).

ادامه سوابق کاری و بی هدفی ها!

حالا از خدمت سربازی برگشته بودم. یک جوان ۲۱ ساله که نه تخصصی داشتم نه کسب‌وکاری و نه پولی!

خُب خودتان می‌دانید که هیچ‌کدام از این دوران ما را آماده زندگی کردن در دنیای واقعی، رضایتمندی از زندگی، شاد بودن واقعی، کسب تخصص و درآمد و … نمی‌کنند.

بی‌هدف بودم و دنبال کاری می‌گشتم که طبق معمول از پس هزینه‌های زندگی برآیم.

در یک شرکت استخدام شدم و با خوشحالی چون کارت پایان خدمت داشتم، مشغول کار کارگری شدم.

یک سالی کار کردم، ولی نتوانستم خودم را با شرایط شرکت و کارگری وفق بدهم. همیشه دوست داشتم روی پای خودم بایستم و خودم صاحب کسب‌وکاری باشم.

از این شرکت خارج شدم و بازهم بدون داشتن هدف مشخصی شغل فروشندگی رو انتخاب کردم. سه سالی گذشت و درآمد خوبی کسب کردم. ولی به خاطر رکود بازار به‌تدریج درآمدم کمتر شد.

دوران دانشگاه

در این سه سال در رشته کارشناسی مدیریت صنعتی مشغول به تحصیل شدم. فقط به خاطر اینکه باید دانشگاه می‌رفتم، ولی نمی‌دانستم به خاطر چی و چرا؟!

به همین دلیل به اخذ مدرک کاردانی اکتفا کردم. چون بازهم بدون هدف بودم و نمی‌دانستم که قرار است چه‌کار کنم؟

کی ازدواج کردم؟!

۲۵ ساله شدم و یکی از اتفاق‌های مهم زندگی برایم رقم خورد. ازدواج!

با وام و قرض، موفق شدم ازدواج کنم ولی با بدهی‌های سنگین روبرو شدم. خوشبختانه یک همسر بسیار مهربان و فداکار داشتم که همیشه همراه من بود.

کم‌کم با کتاب‌های حوزه موفقیت، بازاریابی و فروش آشنا شدم. راه‌حل‌های زیادی پیدا کردم و فهمیدم که اشتباهات خیلی زیادی را در کسب‌وکارم مرتکب شدم که با رعایت کردن نکات مهم و کاربردی شاید بسیار عالی عمل می‌کردم.

کی تغییر کردم؟!

صادق عباسیدر سمینارها و کارگاه‌های زیادی شرکت کردم. محصولات آموزشی صوتی و تصویری زیادی را تهیه کردم و کتاب‌های زیادی را درزمینهٔ کاری خودم مطالعه کردم.

دلایل عدم موفقیت و شکست خودم را بررسی کردم. رازی که من کشف کردم این بود:

با روزی یک ساعت مطالعه مفید در حوزه کاری خود می‌توان به یک فرد متخصص و درجه‌یک و مؤثر در جامعه تبدیل شد.

نظرم درمورد آموزش و پرورش

کاری که متأسفانه سیستم آموزش‌وپرورش ما نتوانست در مدت ۱۲ سال و روزی ۸ ساعت تلف کردن وقت ما موفق عمل کند.

البته باید اعتراف کنم که فقط دو چیز خیلی مهم را یاد گرفتیم:

۱- حروف الفبا، ۳۲ حرف که با ترکیب آن‌ها می‌توانیم کلمه، عبارات و جملات مناسب بسازیم و به‌صورت کاربردی در زندگی استفاده کنیم.

۲- آشنایی با اعداد ۰ تا ۹ که با ترکیب آن می‌توانیم جمع، تفریق، ضرب و تقسیم کنیم و به‌صورت کاربردی در زندگی استفاده کنیم.

ولی با سرمایه‌گذاری کردن روی خود و استفاده از دانش مربیان و مدرسان دلسوز و یادگیری مهارت‌ها و به‌کارگیری در زندگی روزمره می‌توانستیم از خودمان آدم بسازیم.

به دلیل سیستم آموزشی نامناسب خیلی‌ها از یادگیری فاصله گرفته‌اند و با آموزش و مطالعه کتاب قهر هستند.

خیلی‌ها آموزش را هزینه می‌دانند و حتی یک ریال هم صرف یادگیری در حوزه کاری خودشان نمی‌کنند.

ولی یکی از راه‌های اصلی موفقیت چه در حوزه کسب‌وکار چه در زندگی، کسب دانش روز دنیا و ایجاد تغییر در رفتارهای خودمان هست.

اگر یک تحقیق کوچک درزمینهٔ زندگی مردم داشته باشید، برای مثال سری به آمار طلاق، اعتیاد و… بزنید، متوجه خواهید شد که خیلی‌ها حتی بدیهیات زندگی کردن را نمی‌دانند و با مهارت‌های زندگی، مهارت‌های ارتباطی، تربیت فرزند و خیلی از چیزهایی که در زندگی واقعی کاربرد دارند، آشنا نیستند.

خیلی از ما هنوز واقعاً نمی‌دانیم که شیمی، فیزیک، ریاضی، حسابان، هندسه، زیست‌شناسی، زمین‌شناسی و… در زندگی واقعی ما چه‌ کاربردی دارند چون هرگز از ضروریات زندگی نبوده و نیستند.

پس اگر آموزش را هزینه بدانید باید هزینه نادانی را بپردازید.

اصل مهم زندگی کنونی من

یکی از افتخارات بزرگ زندگی من این است که هنوز هم وقت خودم را به آموزش و یادگیری اختصاص می‌دهم و بخشی از درآمدم را در این حوزه سرمایه‌گذاری می‌کنم.

از وقتی‌که خودم را ملزم به رعایت این اصل مهم در زندگی کردم، نتایج بسیار بزرگ و باورنکردنی گرفتم.

تنها راز آرامش و موفقیت و داشتن یک زندگی شاد و سالم یک‌چیز است:

یک زندگی هدفمند داشته باشید و بدانید که برای چه به این دنیا آمده‌اید و تلاش کنید که رسالت خود را انجام دهید.

مسیر زندگی خودتان را پیدا کنید و از تک‌تک ثانیه‌های زندگی لذت ببرید و کمک کنید تا دیگران هم مسیر زندگی خودشان را پیدا کنند و قدر تک تک ثانیه های زندگی شان را بدانند.

ادامه دارد…

کمی از زندگی شخصی صادق عباسی

مثل اسمم، قلبی و واقعی، آدم صادق و مهربانی هستم، هم جدی و هم شوخم. عاشق ماکارونی هستم. (البته اول عاشق همسر و فرزندانم! :))

پدرم کارمند بازنشته بهداشت و مادرم خانه دار است و هر دو تحصیلات دانشگاهی ندارد.

حدود ۶ سال است که با همسرم زهرا خاکپور، ساجده دختر بزرگم و فاطمه دختر کوچکم، زندگی فوق العاده شیرین و قشنگی داریم.

علاقه شدیدی به مطالعه کتاب دارم و فعلاً بزرگترین آرزویم این است که:

یک کتابخانه شخصی خیلی بزرگ از کتاب های متنوع داشته باشم و هر روز آموخته هایم را با دیگران به اشتراک بگذارم.